برای تهیه گزارشی از آخرین وضعیت دریاچه ارومیه باید با مسوولی مصاحبه انجام میدادم پشت گوشی تلفن از زبان مسوول شنیدم که حال دریاچه رو به بهبودی است و در حال حاضر آب با سرعت ۶۵ مترمکعب بر ثانیه وارد پیکره دریاچه میشود و این امر موجب افزایش ۱۳ سانتی متری تراز این پهنه آبی شده است.گوشی تلفن را قطع کردم لبخندی بی اختیار بر لبانم نقش بست. یک آن خود را مانند کسی دیدم که با بخش مراقبتهای ویژه تماس گرفته و جویای احوال عزیزی است که در کما بود و الان این بیمار به هوش آمده. انگار که خبر هوشیاری این بیمار چند ساله مرا به وجد آورده است.
اما دل تو دلم نبود باید میرفتم از نزدیک حالش را جویا میشدم، نفس کشیدنش را میدیدم لمسش میکردم تا دل بی قرارم آرام شود.باید سراغ عزیز ناخوش احوال را میگرفتم که چندین سال برای حال بدش اشک ریخته بودم و غصهها خوردم .آری دریاچه ارومیه هویت و غیرت ماست، روی آن تعصب داریم. برای زنده ماندنش دویدیم و فریادها برآوردیم.
هواشناسی هشدار قرمز صادر کرده بود. سردی هوا و تند باد باز مانع این دیدار نشد.مسیر را چنان با ذوق طی کردم که گویا برای اولین بار این مسیر را میرفتم و برایم تازگی داشت دیگر خبری از حال ناخوشی نبود برای دیدارش ذوق داشتم.
نزدیک بندر شرفخانه شدم چه خاطراتی که برایم زنده نشد.
دهه شصتیها شاید بیشتر حرفهای مرا درک کنند آنهایی که با کشتی آرتمیا و انتظار در صفهای طویل سوار شدن به کشتی آرتمیا روزگاران سپری کردهاند.همیشه همسفر و همراه بابا بودم تمام ذوقم سوار شدن در کشتی و خوردن صبحانه با او بود. هنوزهم حس خوش وزش باد خنک و صدای موجهای هولناکی که به بدنه کشتی میخورد و مزه شور قطرات آب دریا که به سمت صورتمان پرتاب میشد و بر روی لبانمان مینشست و مزه مزه میکردم با من همراه است.
فاصله بین ارومیه_ تبریز را باید با کشتی سپری میکردیم هنوز خبری از پل میانگذر نبود. ساعتها در صف منتظر میماندیم تا سوار کشتی شده و مسیر را طی میکردیم تا به آن سوی خشکی میرسیدیم و ادامه مسیر، رفتن خانه دایی و عمه! آن روزهای خوش کودکی هیچ وقت تکرار نمیشود و چقدر خوشبخت بودیم و خوشحال .عاشق موجهای خروشانش بودم و هنوز هم مزه تن ماهی و نیمروهایی که پدر مهمانم میکرد زیر زبانم است.
سالهاست که کشتی آرتمیا بیجان کنار دریاچه لنگر انداخته و چشم به زنده شدن نگین فیروزهای دوخته است. سالهاست که نگین فیروزهای رمقی نداشته تا کشتی آرتمیا را در دل خود جای دهد و موجهای مواج، آن را به رقص در آورد و کشتی همچون عروسی بر روی موج آن طنازی کند.بوی دریا مستم کرد و انگار که مرا به سالهای دور پرت کرده باشد. به سمت کشتی رفتم این زندگی، این شور و هیجان را در تمام سلولهای بدنم حس کردم.
مسافران زیادی هر کدام گوشی بدست میآمدند میرفتند و عکسی به یادگاری ثبت میکردند. کمی دورتر ایستادم از اینهمه سر زندگی لذت میبردم در چهرها خیره شدم شادمانی در نگاهها موج میزد لبخندها همگی واقعی بود.اما آنچیزی که چندین بار از زبان مسافران نجوا میشد و بلا استثنا از بدو ورود به اسکله به گوش میرسید فقط این چند کلمه بود ماشاالله، شکرت خدا.
دوربین خودم را آماده عکاسی کردم در میان مسافران قرار گرفتم تاذوق و شوق آنان را به تصویر بکشم. از موجهای خروشان دریا که پیدرپی بر بدنه کشتی لنگر انداخته ضربه میزد ذوق زده بودم.دلم میخواست ساعتها بنشینم و در آرامش، نظارهگر این همه زیبایی باشم.
در حال خود بودم که مرد میان سالی کنارم آمد و گوشی خودش را سمتم گرفت و از من درخواست کرد از او و همسرش عکس یادگاری ثبت کنم. کناری ایستادند و عکسی از این زوج میان سال مهربان ثبت کردم.
کمی با آنها هم کلام شدم .از حس و حالشان پرسیدم شادمانی در چهرهاش پیدا بود اولین کلامی که به زبان آورد گفت آرزو دارم حال دریاچه به پنجاه سال گذشته بازگردد.آقا محمد اهل ارومیه است. از او پرسیدم چه چیزی امروز شما را در این باد و سردی هوا به اینجا کشانده است
آقا محمد ادامه داد: دریاچه ارومیه هویت ماست ما روی آن تعصب داریم خدا را هزاران بار شکر میکنیم دوباره دریاچه را پر آب دیدم امیدوارم طرحهای احیای دریاچه تداوم داشته باشد و مسوولان فقط به انتقال آب زاب بسنده نکنند این اقدامات کافی نیست! دریاچه ارومیه بزرگترین نعمت استان ماست بهترین ظرفیت گردشگری را دارد رو به سمت مردم کرد و گفت اینهمه مردم را ببینید اینان همگی مسافر هستند اگر زیرساختهای لازم فراهم بود بسیاری افراد میتوانستند به درآمدزایی برسند.باید به این ظرفیتها به دید اقتصادی هم نگاه کرد و علاوه بر احیا دریاچه، صنعت گردشگری را نیز در این استان احیا کرد. از آنان خداحافظی کردم و سمت دیگر کشتی رفتم .
- کد خبر 14577
- بدون نظر